نوروز
همراه با یک زندانی محکوم به مرگ!
یک روز مانده به عید نوروز بود که برای اولین بار او را در سلولش دیدم. تک و تنها نشسته بود. وقتی پاسدار درِ سلول را پشت سرمان بست لبخندی زد و نیم خیز شد و خوشامد گفت. با همان سادگی و بی ادایی بچه های آن دوران، هردو در آن سلول تنگ بدون تکلف روبروی هم نشستیم و به دیوار تکیه دادیم... خودش را "مهرداد" معرفی کرد. جوانی خوشرو، لبخند به لب و مودب بود. در پاسخ به اولین سوال معمول هر زندانی، که علت دستگیری و جرمش را پرسیدم گفت: "مجاهدین" البته با یک لبخند شیطنت آمیز!... بدون اینکه منتظر سوال او بشوم گفتم: من هم همینطور... ادامه مطلب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر