موش‌ها و آدم‌ها در انفرادی

موش‌ها و آدم‌ها در انفرادی
زندان «هتل اموات» اصفهان

در همان شب اول ورودم به سلول جدید، در نیمه های شب و موقع خواب، با شنیدن صدای مبهم و غریبی بیدار شدم. در همان حالتی که سرم زیر پتو بود و کاملآ کز کرده بودم برای چند ثانیه، بی حرکت ذهنم را متمرکز کردم تا بفهمم چه خبر است. یکباره صدای کِرِتُ کِرِت دنباله داری را در نزدیکی خودم شنیدم. لحظه ی مکث کردم و ناگهان متوجه شدم که چه فاجعه ایی در حال اتفاق است! با شتاب از زیر پتو درآمدم و نشستم و در همان حال...  ادامه مطلب



۱ نظر:

  1. سلام فرخ خان،

    نوشتۀ شما در گویا را که الان خواندم از همان ابتدا اشک هایم را سرازیر کرد. من خودم داغ دل زیاد کشیده ام و الان با 29 سال سن در غربت هر روز آرزوی مرگ و رفتن پیش دوستان و عموهای شهیدم را دارم. این است که انگار از طرف من با عزیزانمان حرف می زدید.

    من کرد هستم و بیشتر با گروه های چپ نزدیک بودم. آخر نوشته دیدم یادی هم از آنان کرده بودید که همرزم خودتان بودند. کاری به سیاست ندارم. دلم تنگ انسان های عزیزی است که توصیف کرده بودید و من امثالشان را دیده ام و حالا خاطره شان همه چیزم است. از اوّل نوشته شما زار زدم. وقتی هم که دیدم چند مجاهد باقی مانده در اشرف را چه طور مظلومانه کشتند قلبم زخمی شد. برای تنهایی و غربتشان. فدای مظلومیت رفیق کارگر سربدارمان و رفقایش که الان پیش هم هستند هم بشوم. آتشم زدی داداش.

    احسان

    پاسخحذف