تقدیم به بهتر از گل




تقدیم به بهتر از گل!

به محض اینکه خبر آزادی «مینا» را شنیدم مشتاقانه برای دیدارش راهی دیارش در تهران شدم، البته خودم یکسالی بود که از زندان آزاد شده بودم و اصفهان زندگی میکردم... روی کارت سبد گل زیبایی که به رسم شادباش هدیه بردم نوشتم:

«خیرمقدم - تقدیم به بهتر از گل، به امید بهار بزرگ و سراسر گل!»

اواخر بهار ۶۷ بود و او بعد از هفت سال زندان فقط چند روز بود که از «اوین» مخوف آمده بود، با همان پاکی و متانت و فروتنی بی همتای «دختران آفتاب» و یاران دربندش...

بالاخره بعد از دو سه روز، در یک زمان و شرایط خیلی خاص، همراه با گلبرگهای عاطفه و البته با احترام تمام، تنها دل عاشقی را که داشتم در خلوت خودمان نجیبانه تقدیمش کردم و او هم صمیمانه و با محبت و تواضع خاصی پذیرایش شد... نزدیکی های صبح بود و ما ساعتها بود که در هال خانه، مثل دوران زندان، دوتایی ساده و صمیمی کنار هم نشسته بودیم و به یک دیوار تکیه کرده بودیم و از خاطرات بچه های زندان میگفتیم...

این همان کاری بود که هفت سال قبلش قرار انجامش را داشتم... وقتی اوایل تابستان سال شصت، مینا برای عروسی یکی از بچه های فامیل مشترکمان به اصفهان آمده بود، من هم همزمان از تهران به خانه خودمان در اصفهان آمدم، ولی درست همان روز رسیدنم به شهر، بخاطر شناخته شدگی محلی بعنوان دانشجوی هوادار مجاهدین خلق، خانه مسکونی ما توسط گله ای از پاسداران مسلح محاصره شد و من دستگیر شدم. مینا هم دو ماه بعد در تهران و در منزل خودشان دستگیر شد.

حالا بعد از آن هفت سالِ هولناک و فرصت بسیار کوتاه تجدید دیدار، طبق قول و قراری که با هم گذاشتیم یک نامزدی خیلی خصوصی نیز بدور از چشم نامحرم اوباش خمینی، با حضور چند تن از عزیزان خانواده برگزار کردیم و سه روز بعدش مینای نازنینم، همچنان که از قبل برنامه ریزی شده بود، خوشبختانه از کشور خارج شد و از آن جهنم مجسّم بیرون جهید... در حالیکه هر دوی ما واقعآ نمیدانستیم این جدایی چقدر طول میکشد و چرخ و فلک روزگار چه سرانجام و سرنوشتی برای ما و این عشق و این پیوند در تقدیر دارد....

اکنون که در نیمه خرداد و در آستانه سی سالگی زندگی مشترکمان و آن روزهای پرالتهاب شروعش هستیم... این دوعکس یادگاری، فقط نمایی است در سکون از دو لحظه عمرِ گران و دو بُرِش از رود خروشان زمان، و شاید بهتر است بگویم دو جلوه و خاطره زیبا از یک زندگی مشترکِ بسیار پر فراز و نشیب، مثل زندگی خیلی از بچه های نسل ما...

یاد همه یاران، همهً «آن فرو ریخته گلهای پریشان در باد» یاد باد!


فرّخ حیدری

خرداد ۱۳۹۶

---------------------------------------------------------------------------------------------------
پانویس:

وبلاگ خاطرات زندان مینا انتظاری:


.

۲ نظر:

  1. من برای شما عزیزان آرزوی موفقیت در کنار هم دارم - پیروز باشید

    پاسخحذف