دمپایی زندان!

دمپایی زندان!

اولین پایی که منو پوشید یک زندانی بود، این جوری شد که منم راه افتادم  و اینور و اونور میرفتم و با همه بودم. 

حالا توی یک زندان شلوغ و توی یه راهرو دراز دربسته، مرتب جابجا میشدم و دست به دست میشدم، یعنی منظورم اینه که پا به پا میشدم! 
خوبیش هم به همین بود، اصلآ دمپایی بودن یعنی همین، وگرنه که میشدم یه جنس بنجُل مثل یه لنگه کفش بی فایده و دور افتاده. خلاصه، سرگذشت من این جوری شروع شد...