پدر عزیزم رفت

پدر عزیز من هم رفت!

بابای من هم درگذشت، مثل بسیاری از پدر و مادرهای دیگر... در حالیکه ما تبعیدیان و بازماندگان این کابوس چهل ساله، حتی نمیتوانیم در لحظه «وداع آخر» نیز همراه با آن عزیزان باشیم. پدران و مادران فداکاری که هست و نیست شان را نثار فرزندان خود کردند و خدا میداند چه سختیها و ناملایماتی را تحمل کردند... و من سی و دو سال بود که دیگر او را ندیده بودم. 

۱ نظر:

  1. انسان از خداست وبوی او باز می‌گردد
    تسلیت به شما
    وخانواده گرامیتان ،
    پوری بزرگوار باارزشتان والای انسانی داشتید
    خداوند اورا قرین رحمت خود کرد،
    گفتید نتوانستید به خواسته خانواده پاسخ بدهید
    مادر وپدری ۵ فرزند داشتند یک پسر چهار دختر پدر بسیار علاقه به دختران داشت وبرایش پسر ودختر فرقی نداشتند
    با هزاران آرزو بچه هایش دبستان دبیرستان به پایان رساند
    چهارنفر آنها به دانشگاه رفتند
    کوچکترین دختر دانش‌آموز ممتاز بود.
    دخترسوم همه بچها رشته ریاضی بودند عالی
    دختر سوم دپزشکی قبول شد،
    وقتی میخواست ازخانه برای همیشه برود ومجاخدین را انتخاب کرده بود،مادر گفت تو پزشکی قبول شدی
    او مدرک قبولی دانشگاه در قابی گداشته به مادرش داد وگفت این برای شما ،ولی من الان هیچ کجا نمی روم
    دانشگاه محمد حنیف ،مسعود رجوی قبول شدم ،مادر که می‌دانست مسعود رجوی کیست ،ولی فکر میکرد مسعود دانشگاه دارد و دخترش می‌رود پزشکی ،ولی دختران براش توصیح دادند ،او اشک می‌ریخت میگفت میدانم ازخانه بروید دیگر بر نمی گردید
    دقیقا همین شد همه بچه ها اعدام شدند
    پور شان هم در اواخر ۶۱ بخاطر دفاع از فرزندش زیر صرب گرفتند ،در بیمارستان بستری و در بیمارستان اورا به قتل رساندند
    واجازه مراسم وتشیح ندادند
    بچه ها از سنین ۲۸ ۲۵ ۲۴ ۲۲ و ۱۹
    پدرشان ۵۸ سال داشت.
    بهای ازادی وقبول دانشگاه مسعود .
    مجددا تسلیت به شما وخانواده گرامی
    شادی روح برای پدرمان
    انسان بزرگوار

    پاسخحذف