مشاور عالی جنایت!
کاروان
سیاسی-امنیتی احمدی نژاد و همراهان، ظاهرآ به انضمام اهل و عیالان مربوطه، تحت
پوشش دیپلماتیک و البته بعنوان عالیترین هیئت نمایندگی "جمهوری اسلامی"
برای شرکت در اجلاس سران "سازمان ملل متحد" وارد نیویورک شدند و پیشاپیش
خودشان از تدارک گسترده برای این آخرین حضور در مجمع عمومی ملل متحد خبر داده اند.
در این جمع "سابقه دار" شاید سوابق سیاه یک چهره خاص، چه بسا تحت الشعاع
چهره نفرت انگیز خود احمدی نژاد، کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
"مجتبی
ثمره هاشمی" که تا چندین سال پیش در ساختار سیاسی حکومت و بافت مافیایی
قدرت، از عناصر ناشناخته و در زمره "سربازان گمنام امام زمان" بود،
بناگاه حضورش بعنوان "مشاور ارشد" شخص رئیس جمهور، از همان ابتدا حتی در
بسیاری از رسانه های وابسته به رژیم نیز با این سوال تعجب برانگیز مواجه شد که « این
شخصیت پشت پرده دولت کیست؟!»
هنوز یکی دو
ماه از آغاز اولین دور ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد در سال ۸۴ نگذشته بود که در محافل سیاسی-رسانه ی حکومتی و البته در
لایه های نسبتآ جوانتر حامیان ولایت، این موضوع از قول صاحب منصبان و دست
اندرکاران دولت "مهرورز" نقل میشد که علیرغم تندخویی و تحکّم آشکار
احمدی نژاد نسبت به تمامی اعضای کابینه و حتی مشاورانش، او رابطه منحصر به فردی با
"برادر مجتبی" دارد... همچنین نقل میشد که مجتبی هاشمی محرمترین و
نزدیکترین فرد به احمدی نژاد و در واقع هم اتاق ثابت او در محیط کاریشان میباشد و همواره
احمدی نژاد با احترام خاصی پشت سر مجتبی هاشمی نماز میخواند... راستی ریشه و راز این نزدیکی در کجا نهفته است؟ رازی که چه
بسا خیلی ها از رمز و رموز آن از دیرباز و در مرور زمان بی اطلاع باشند.
در واقع ماجرا از آنجایی شروع میشود که مجتبی هاشمی و محمود احمدی نژاد در سال ۵۴ وارد دانشگاه علم و صنعت ایران میشوند. مجتبی دانشجوی رشته معماری و احمدی نژاد دانشجوی رشته راه و ساختمان بود... در جریان تحولات سیاسی-اجتماعی و بین المللی سالهای ۵۵-۵۶ و همزمان با "فضای باز سیاسی" و یا بقول بچه های سیاسی آن دوران "جیمی کراسی"، محیط پر تنش و مستعد دانشگاههای ایران نیز دستخوش تلاطم و تظاهرات گسترده شد و جریانات سیاسی مختلفی از منتهی الیه چپ تا راست افراطی بطور نیمه علنی وارد صحنه سیاسی شدند... طبعآ دامنه این حرکات اعتراضی به سطح جامعه نیز کشیده میشد و در این میان در اواخر ۵۶ و اوایل ۵۷ آخوندهای بندباز و فرصت طلب همچون خمینی نیز که فضا را مناسب و کم خطر میدیدند از سوراخ های عافیت بیرون خزیدند و بقول خودشان شروع کردند به "اِشکال کردن" بر سر منابر و کذا و کذا... و بعد در یک راهزنی بیسابقه تاریخی "نایب بر حق امام زمان" خودش شد "امام" و بر امواج بی بی سی سوار شد و با "ایر فرانس" فرود آمد و ...
در آن دوران من نیز دانشجوی مهندسی الکترونیک علم و صنعت، ورودی سال ۵۴ بودم. آشنایی من و بسیاری از دیگر دانشجویان آن روزگار با این دو چهره خاص به ایام سقوط ۵۷ و فضای حاکمیت اسلامی بعد از آن برمیگردد. در واقع جریان راست ارتجاعی و فناتیک مذهبی در دانشگاه ما که تحت عنوان "انجمن اسلامی" شروع به فعالیت علنی کرده بود از دیگر همزادهای خود در بقیه دانشگاههای مهندسی تهران (مثل فنی تهران، صنعتی شریف، پلی تکنیک) حضور قویتر و گسترده تری داشت. بطوریکه در اولین دور انتخابات شورای دانشجویی "علم و صنعت" در سال ۵۸ کاندیداهای همین جریان، صاحب اکثریت ۶ در مقابل ۴ شدند. چهره شاخص و سردسته و پیش نماز این جریان طی سالهای ۵۷ تا ۵۹ کسی نبود مگر مجتبی هاشمی... برخی افراد دیگر این باند و از جمله محمود احمدی نژاد، بخاطر مسئولیتها و ماموریتهای مهمی که در نهادهای مختلف رژیم داشتند، معمولآ حضور زیادی در محیط دانشگاه نداشتند.
مجتبی نیز همچون احمدی نژاد ضعیف الجثه و کوتاه قد بود. در آن ایام او همیشه در مسجد دانشگاه و یا دیگر تجمعات انجمن اسلامی سخنرانی میکرد. بسیار حرّاف و صاحب دیدگاههای ارتجاعی و فاشیستی بود. بخصوص نسبت به گرایشات فکری متفاوت و جریانات مخالف با خمینی حساسیت شدیدی داشت. خیلی اصرار داشت که شبیه مرحوم دکتر شریعتی (به لحاظ تُن صدا و ریتم کلمات) صحبت کند و همیشه برای دانشجویان حامی رژیم در دانشگاه کلاسهای ایدئولوژیک و اموزشی میگذاشت و بحث "ظهور آقا امام زمان" یکی از محورهای اصلی صحبتهایش بود. آخوند محمد جواد باهنر (که بعدآ در سِمَت نخست وزیر رجایی در انفجار بمب کشته شد) دایی مجتبی هاشمی بود.
در واقع ماجرا از آنجایی شروع میشود که مجتبی هاشمی و محمود احمدی نژاد در سال ۵۴ وارد دانشگاه علم و صنعت ایران میشوند. مجتبی دانشجوی رشته معماری و احمدی نژاد دانشجوی رشته راه و ساختمان بود... در جریان تحولات سیاسی-اجتماعی و بین المللی سالهای ۵۵-۵۶ و همزمان با "فضای باز سیاسی" و یا بقول بچه های سیاسی آن دوران "جیمی کراسی"، محیط پر تنش و مستعد دانشگاههای ایران نیز دستخوش تلاطم و تظاهرات گسترده شد و جریانات سیاسی مختلفی از منتهی الیه چپ تا راست افراطی بطور نیمه علنی وارد صحنه سیاسی شدند... طبعآ دامنه این حرکات اعتراضی به سطح جامعه نیز کشیده میشد و در این میان در اواخر ۵۶ و اوایل ۵۷ آخوندهای بندباز و فرصت طلب همچون خمینی نیز که فضا را مناسب و کم خطر میدیدند از سوراخ های عافیت بیرون خزیدند و بقول خودشان شروع کردند به "اِشکال کردن" بر سر منابر و کذا و کذا... و بعد در یک راهزنی بیسابقه تاریخی "نایب بر حق امام زمان" خودش شد "امام" و بر امواج بی بی سی سوار شد و با "ایر فرانس" فرود آمد و ...
در آن دوران من نیز دانشجوی مهندسی الکترونیک علم و صنعت، ورودی سال ۵۴ بودم. آشنایی من و بسیاری از دیگر دانشجویان آن روزگار با این دو چهره خاص به ایام سقوط ۵۷ و فضای حاکمیت اسلامی بعد از آن برمیگردد. در واقع جریان راست ارتجاعی و فناتیک مذهبی در دانشگاه ما که تحت عنوان "انجمن اسلامی" شروع به فعالیت علنی کرده بود از دیگر همزادهای خود در بقیه دانشگاههای مهندسی تهران (مثل فنی تهران، صنعتی شریف، پلی تکنیک) حضور قویتر و گسترده تری داشت. بطوریکه در اولین دور انتخابات شورای دانشجویی "علم و صنعت" در سال ۵۸ کاندیداهای همین جریان، صاحب اکثریت ۶ در مقابل ۴ شدند. چهره شاخص و سردسته و پیش نماز این جریان طی سالهای ۵۷ تا ۵۹ کسی نبود مگر مجتبی هاشمی... برخی افراد دیگر این باند و از جمله محمود احمدی نژاد، بخاطر مسئولیتها و ماموریتهای مهمی که در نهادهای مختلف رژیم داشتند، معمولآ حضور زیادی در محیط دانشگاه نداشتند.
مجتبی نیز همچون احمدی نژاد ضعیف الجثه و کوتاه قد بود. در آن ایام او همیشه در مسجد دانشگاه و یا دیگر تجمعات انجمن اسلامی سخنرانی میکرد. بسیار حرّاف و صاحب دیدگاههای ارتجاعی و فاشیستی بود. بخصوص نسبت به گرایشات فکری متفاوت و جریانات مخالف با خمینی حساسیت شدیدی داشت. خیلی اصرار داشت که شبیه مرحوم دکتر شریعتی (به لحاظ تُن صدا و ریتم کلمات) صحبت کند و همیشه برای دانشجویان حامی رژیم در دانشگاه کلاسهای ایدئولوژیک و اموزشی میگذاشت و بحث "ظهور آقا امام زمان" یکی از محورهای اصلی صحبتهایش بود. آخوند محمد جواد باهنر (که بعدآ در سِمَت نخست وزیر رجایی در انفجار بمب کشته شد) دایی مجتبی هاشمی بود.
همانطور که بعدها در زندگینامه احمدی نژاد آمده، در آن
دوران او بعنوان نماینده دانشجویان انجمن اسلامی علم و صنعت برای شرکت در جلسات
توجیهی و هماهنگی های ضروری مرتبآ "به حضور
حضرت امام مشرف ميشد" که متعاقبآ شورای اولیه "دفتر تحکیم وحدت"
هم در همین پروسه شکل میگیرد. پس از
ماجرای گروگانگیری سفارت آمریکا نیز او نقش رابط "دفتر امام" و
دانشجویان "پیرو خط امام" را ایفا میکرد... به دلیل همین مسئولیتهای خاص
و سطح بالای ارتباطات با دفتر خمینی، احمدی نژاد کمتر در محیط دانشگاه حضور داشت و
در واقع مجتبی هاشمی چهره اصلی و سخنگوی جریان اسلامی حامی حکومت در علم و صنعت
محسوب میشد و تمامی افراد وابسته به این باند از جمله احمدی نژاد نسبت به مجتبی
بعنوان امام و پیش نماز مسجد دانشگاه، حالت و رابطه خیلی خاصی داشتند.
در پائیز سال ۵۸ در حالیکه فقط شش هفت ماه از بازگشایی دانشگاه ها گذشته بود، به دنبال بروز ماهیت واپسگرا و سیاستهای فوق ارتجاعی و سرکوبگر حلقه حامیان خمینی در قدرت، فضای حاکم بر محیطهای آموزش عالی در سراسر کشور و بخصوص در تهران، بطور کیفی چرخید و تغییر کرد و جریانات اسلامی وابسته به رژیم دچار ریزش شدید نیرو شدند و از طرف اکثریت دانشجویان به سرعت به حاشیه رانده می شدند. در مقابل، جریانات سیاسی منتقد و مخالف خمینی و آخوندهای تازه به قدرت رسیده، وزن و اقبال اجتماعی بیشتری می یافتند بطوریکه در پایان سال ۵۸ و در ابتدای بهار ۵۹ حزب جمهوری اسلامی و انجمن های اسلامی دانشگاه ها، بطور جدی مواجه با این تهدید شدند که فضای سیاسی حاکم بر دانشگاه ها و دیگر مراکز علمی کشور را بطور کامل از دست بدهند و این موج در حال سرایت به دبیرستانها و مدارس راهنمایی پایتخت و دیگر شهرهای بزرگ کشور هم بود.
در آن مرحله جوّ کلی دانشگاه ها و دیگر محیطهای آموزش عالی کشور بخصوص در پایتخت و همینطور در مراکز استانها، با اکثریت نسبی در اختیار دانشجویان هوادار مجاهدین خلق و همینطور دانشجویان پیشگام (فدایی خلق) و طیف گسترده دیگر گروهای چپ قرار گرفته بود.
در این میان ماجراجویی "ضد امپریالیستی" گروگانگیری در سفارت آمریکا در آبان ماه ۵۸ که توسط طیفی از سران انجمن های اسلامی دانشگاه های پایتخت و مقدمتآ به نیت تصفیه حساب با جناح رقیب در بافت قدرت و بخصوص خلع شعار کردن جریانات سیاسی رو به گسترش و مخالف نظام در دانشگاه ها براه افتاده بود و گویا "انقلابی بزرگتر از انقلاب اول" نامیده میشد، بعد از چند ماه از نفس افتاد و نتوانست جلوی ایزولاسیون و انزوای اجتناب ناپذیر جریانات اسلامی وابسته به حکومت در دانشگاهها را بگیرد... بنابراین باندهای فاشیستی داخل دانشگاهها و سران انحصارطلب و شیفته قدرت بادآورده در حاکمیت، چاره کار را نه در حل مشکل از طریق احترام به حقوق دمکراتیک دیگران، بلکه با "پاک کردن صورت مسئله" یعنی بستن دانشگاه ها و خفه کردن هر صدای مخالف و "پاکسازی" هر آنچه غیر خودی بود، دنبال میکردند...
شاید خیلیها و بخصوص نسل جوان کشور ندانند که فاجعه سیاه "انقلاب فرهنگی" و جنایت هولناک کشتار دانشجویان و به خاک و خون کشیدن صحن مقدس دانشگاه ها، در واپسین روزهای فروردین ۵۹ در قدم اول از دانشگاه علم و صنعت در نارمک تهران و توسط باند تبهکار مجتبی هاشمی و محمود احمدی نژاد آغاز گردید و بسرعت طبق طرح قبلی به دیگر مراکز علمی تهران و سراسر ایران گسترش یافت... البته صدها تن از دانشجویان آزادیخواه و مترقی علم و صنعت از همان لحظات شرو ع حمله چماقدارن لباس شخصی عضو انجمن اسلامی، همگی دختر و پسر گرداگرد ساختمان مرکزی امور دانشجویان که دفاتر سیاسی-فرهنگی طیف های مختلف دانشجویی در آنجا قرار داشت حلقه حفاظتی تشکیل دادیم و تا سه شبانه روز در مقابل اعمال شرم آور آن باصطلاح دانشجویان و دسته جات لمپنی که از مراکز کمیته و مساجد نارمک به داخل دانشگاه میاوردند مقاومت کردیم و حسابی رسوایشان کردیم...
در پائیز سال ۵۸ در حالیکه فقط شش هفت ماه از بازگشایی دانشگاه ها گذشته بود، به دنبال بروز ماهیت واپسگرا و سیاستهای فوق ارتجاعی و سرکوبگر حلقه حامیان خمینی در قدرت، فضای حاکم بر محیطهای آموزش عالی در سراسر کشور و بخصوص در تهران، بطور کیفی چرخید و تغییر کرد و جریانات اسلامی وابسته به رژیم دچار ریزش شدید نیرو شدند و از طرف اکثریت دانشجویان به سرعت به حاشیه رانده می شدند. در مقابل، جریانات سیاسی منتقد و مخالف خمینی و آخوندهای تازه به قدرت رسیده، وزن و اقبال اجتماعی بیشتری می یافتند بطوریکه در پایان سال ۵۸ و در ابتدای بهار ۵۹ حزب جمهوری اسلامی و انجمن های اسلامی دانشگاه ها، بطور جدی مواجه با این تهدید شدند که فضای سیاسی حاکم بر دانشگاه ها و دیگر مراکز علمی کشور را بطور کامل از دست بدهند و این موج در حال سرایت به دبیرستانها و مدارس راهنمایی پایتخت و دیگر شهرهای بزرگ کشور هم بود.
در آن مرحله جوّ کلی دانشگاه ها و دیگر محیطهای آموزش عالی کشور بخصوص در پایتخت و همینطور در مراکز استانها، با اکثریت نسبی در اختیار دانشجویان هوادار مجاهدین خلق و همینطور دانشجویان پیشگام (فدایی خلق) و طیف گسترده دیگر گروهای چپ قرار گرفته بود.
در این میان ماجراجویی "ضد امپریالیستی" گروگانگیری در سفارت آمریکا در آبان ماه ۵۸ که توسط طیفی از سران انجمن های اسلامی دانشگاه های پایتخت و مقدمتآ به نیت تصفیه حساب با جناح رقیب در بافت قدرت و بخصوص خلع شعار کردن جریانات سیاسی رو به گسترش و مخالف نظام در دانشگاه ها براه افتاده بود و گویا "انقلابی بزرگتر از انقلاب اول" نامیده میشد، بعد از چند ماه از نفس افتاد و نتوانست جلوی ایزولاسیون و انزوای اجتناب ناپذیر جریانات اسلامی وابسته به حکومت در دانشگاهها را بگیرد... بنابراین باندهای فاشیستی داخل دانشگاهها و سران انحصارطلب و شیفته قدرت بادآورده در حاکمیت، چاره کار را نه در حل مشکل از طریق احترام به حقوق دمکراتیک دیگران، بلکه با "پاک کردن صورت مسئله" یعنی بستن دانشگاه ها و خفه کردن هر صدای مخالف و "پاکسازی" هر آنچه غیر خودی بود، دنبال میکردند...
شاید خیلیها و بخصوص نسل جوان کشور ندانند که فاجعه سیاه "انقلاب فرهنگی" و جنایت هولناک کشتار دانشجویان و به خاک و خون کشیدن صحن مقدس دانشگاه ها، در واپسین روزهای فروردین ۵۹ در قدم اول از دانشگاه علم و صنعت در نارمک تهران و توسط باند تبهکار مجتبی هاشمی و محمود احمدی نژاد آغاز گردید و بسرعت طبق طرح قبلی به دیگر مراکز علمی تهران و سراسر ایران گسترش یافت... البته صدها تن از دانشجویان آزادیخواه و مترقی علم و صنعت از همان لحظات شرو ع حمله چماقدارن لباس شخصی عضو انجمن اسلامی، همگی دختر و پسر گرداگرد ساختمان مرکزی امور دانشجویان که دفاتر سیاسی-فرهنگی طیف های مختلف دانشجویی در آنجا قرار داشت حلقه حفاظتی تشکیل دادیم و تا سه شبانه روز در مقابل اعمال شرم آور آن باصطلاح دانشجویان و دسته جات لمپنی که از مراکز کمیته و مساجد نارمک به داخل دانشگاه میاوردند مقاومت کردیم و حسابی رسوایشان کردیم...
او در تمام سفرها و دیدارهای مهم داخلی و خارجی در کنار احمدی نژاد حضور دارد و برای دیدارهای بسیار مهم رسمی و غیر رسمی، نماینده تام الاختیار دولت جمهوری اسلامی میباشد. بیاد داریم که در سال 2006 برای یک ملاقات خیلی مهم سیاسی او به تنهایی به دیدار ژاک شیراک در پاریس رفت و یا در تمامی ملاقاتهای پنهان با نمایندگان دولت امریکا در زمان بوش پسر و همینطور دولت باراک اوباما، مجتبی هاشمی، مسئول اول هیئت اعزامی رژیم ایران بوده است.
فرخ
حیدری
پانویس:
1 - چند لینک مرتبط
1 - چند لینک مرتبط
2 -
چند توضیح:
* "انجمن
اسلامی" دانشجویان در سالهای اول انقلاب معادل "بسیج دانشجویی"
دوران کنونی بود.
* رشته
تحصیلی احمدی نژاد در ابتدا مهندسی راه و ساختمان بود که نام این رشته بعد از
انقلاب به مهندسی عمران تغییر پیدا کرد.
* "اِشکال
کردن" تکیه کلام خمینی در پیامش به طلاب و آخوندهای حوزه در اواخر سال ۵۶ بود که منظورش این بود حالا
که فضا باز شده و همه دارند نامه سرگشاده و بیانیه اعتراضی می نویسند و کسی هم
کارشان ندارد، شما هم بروید بر سر منابر اشکال کنید به دولت و کذا و کذا!
*
"جیمی کراسی" اصطلاحِ ترکیبی بود از اسم "جیمی کارتر" رئیس
جمهور وقت امریکا با واژه "دموکراسی".
با قدرداني از هم دانشگاهي عزيزم فرخ حيدري بخاطر نگارش و مكتوب كردن بخشي از تاريخ مبارزات ضد ارتجاعي سالهاي قبل و بعد از انقلاب 57 دانشجويان مبارز و مجاهد، خواستم فاكتي را دررابطه با فضاي عمومي دانشجويان دانشگاه علم و صنعت در سال 55 يادآوري كنم كه ميتواند بي ريشه گي و بي اعتباري جريان انجمن اسلامي در آن مقطع كه اوج فعاليتهاي دانشجويي محسوب ميشد را ذكر كنم. من كه از هواداران مجاهدين بودم و از دانشجويان رشته متالورژي سال 52 بودم، قبل از 16 آذر سال 53 توسط گشت ساواك در جلوي دانشگاه دستگيرو پس از طي پروسه زندان، اواخر سال 54 و بعد از 3 ماه ملي كشي آزاد شدم و به دانشگاه برگشتم. قبل از دستگيري، براي خواندن نماز، اغلب روزها از مسجد دانشگاه استفاده ميكردم و در جمع دوستان و همفكرانم پيشنماز ميشدم. بعد از آزادي از زندان و ثبت نام مجدد در سال 55، همين مجتبي هاشمي ثمره و تعدادي از همپالكي هايش نيز از مسجد دانشگاه استفاده ميكردند و اگر هواداران مجاهدين نبودند، مجتبي پيشنماز ميشد. اما موقع نمازظهر اگر هواداران سازمان در مسجد حضور داشتند، مجتبي هاشمي جرأت نميكرد در جايگاه پيشنماز برود و دانشجويان حاضر، نماز جماعت را پشت سر يكي از ما هواداران سازمان ميخواندند. جالب اينكه خادم و متصدي مسجد كه كارمند دانشگاه محسوب ميشد، و فردي متدين بود، نيز به جماعت ما هواداران سازمان ميپيوست و برايمان احترام خاصي قائل بود.
پاسخحذف