سربازجوی زندان

سربازجویی که فقط صدایش بیادم بود!

چندی پیش کلیپی را میدیدم که در آن یک مقام سابق امنیتی ملاها با یک تلویزیون حکومتی گفتگو میکرد. در همان دقیقه اول این مصاحبه، با شنیدن صدای آن فرد کارشناس خشکم زد و ناخودآگاه به ۴۳ سال پیش پرتاب شدم. انگار که در نهانخانه ذهنم یک صندوقچه متروکه و قدیمی، درش گشوده شده و من در اندرون آن برای اولین بار مار زهرآگینی را میدیدم که بعد از سالیان سال، درد و سوزش نیش سمی او برایم تازه میشد. بله خودش بود، با همان تُن صدا و لحن گفتار و لهجه خاص اصفهانیش...

ادامه مطلب

روز آزادی

 ۳۰ دی ۱۳۵۷

اواسط فیلم ناگهان متوجه یک صحنه خیلی جالب شدم. این صحنه گذرا و ۶ ثانیه ایی مربوط به حضور «مسعود» عزیز به نمایندگی از طرف زندانیان، روی بالکن سردر زندان قصر به هنگام آزادی آخرین دسته زندانیان سیاسی از زندان ساواک در شب ۳۰ دی ۱۳۵۷ بود. بله خودش بود!  

ادامه مطلب 

دهه شصت در زندان دستگرد اصفهان

 مسئولین جنایات دهه شصت در زندان دستگرد اصفهان!

قسمت اول - حاجی اُخروی

این مجموعه گزارش تحقیقی، محصول پیگیریهای طولانی در رسانه ها و شبکه های اجتماعی و همکاری با تعدادی از همبندان تبعیدی میباشد که تقدیم «جنبش دادخواهی» میشود...  

ادامه مطلب 

افتخار نامشان

نامشان را با افتخار یاد میکنیم!

این سرگذشت دلاورانی است همچون هوشنگ اعظمی، حسین آسیابان، حسین رضوانی، سعید مظاهری، رحمت الله طیاره، عبدالرضا عباسی، سیروس عسکری، رمضان گرامی ... که در کشتار تابستان۶۷ در زندان اصفهان «سربه دار» شدند.

ادامه مطلب 

دو سربدار آزادی

 دو یار دبستانی، دو همرزم زندانی، و دو سربدار آزادی!

این حکایت، فقط گوشه ای از تاریخچه پر رنج و خون جنبش مقاومت برای آزادی در میهن اسیر ما ایران است. این دادخواهی یک نسل پس از چهل سال سیاه است. نسلی که از جان و جوانی خود گذشت و در مقابل «فاشیسم مذهبی» با تمام توش و توان مقاومت کرد. نسلی که سوخت ولی با دشمن نساخت...  

ادامه مطلب 

هالو در امتداد توهَم

«هالو» در امتداد «توهّم» کجا ایستاده است؟

در سال ۱۳۶۴ یک فیلم سینمایی بنام «توهّم» توسط دستگاه اطلاعاتی ملایان ساخته شد که تمامآ علیه «منافقین» سناریونویسی شده بود و بارها از شبکه سراسری تلویزیون جمهوری اسلامی پخش شد. «سید محمدرضا عالی پیام» یا همان جناب هالوی کنونی، در این فیلم بعنوان یکی از دو بازیگر اصلی آن با نام مستعار «رضا پیام» ایفای نقش میکرد... ادامه مطلب

پدر عزیزم رفت

پدر عزیز من هم رفت!

بابای من هم درگذشت، مثل بسیاری از پدر و مادرهای دیگر... در حالیکه ما تبعیدیان و بازماندگان این کابوس چهل ساله، حتی نمیتوانیم در لحظه «وداع آخر» نیز همراه با آن عزیزان باشیم. پدران و مادران فداکاری که هست و نیست شان را نثار فرزندان خود کردند و خدا میداند چه سختیها و ناملایماتی را تحمل کردند... و من سی و دو سال بود که دیگر او را ندیده بودم. 

منوچهر براتی، آموزگاری که سلاح بدست گرفت

آموزگاری که سلاح بدست گرفت!

منوچهر براتی، این آموزگار روشنفکر و آزادیخواه، بعد از تحمل پنج سال حبس و حرمان، سرانجام اواسط سال ۶۵ از بند و زندان اصفهان آزاد شد... تا اینکه اوایل سال ۶۷ توانست از جهنم خمینی خارج شود و برای دریدن تور اختناق و گشودن راه آزادی، به یارانش در اشرف به پیوندد و سلاح بدست بگیرد... 

نسرین، سمبلی از معصومیت به غارت رفته یک نسل

نسرین شجاعی، سمبلی از معصومیت به غارت رفته یک نسل
!

 در این چهل سال حاکمیت نکبت بار و خونبار آخوندی، از میان هزاران هزار خانواده داغدار و دردمند ایرانی، شاید خانواده بزرگ «شجاعی» از یک نظر ویژگی خاص تری داشته باشد. خانواده ای مبارز از هموطنان دلاور لُر بختیاری، که تاکنون ۱۲ تن از عزیزانش، جانفشان راه آزادی مردم و میهن محبوبشان شده اند. نسرین شجاعی، غنچه زیبایی بود از بطن همین خانواده خوشنام ...

ادامه مطلب 

دمپایی زندان!

دمپایی زندان!

اولین پایی که منو پوشید یک زندانی بود، این جوری شد که منم راه افتادم  و اینور و اونور میرفتم و با همه بودم. 

حالا توی یک زندان شلوغ و توی یه راهرو دراز دربسته، مرتب جابجا میشدم و دست به دست میشدم، یعنی منظورم اینه که پا به پا میشدم! 
خوبیش هم به همین بود، اصلآ دمپایی بودن یعنی همین، وگرنه که میشدم یه جنس بنجُل مثل یه لنگه کفش بی فایده و دور افتاده. خلاصه، سرگذشت من این جوری شروع شد... 

ابرهای سیاه و باران خون - بچه ها ما رفتیم صفا!

ابرهای سیاه و باران خون - بچه ها ما رفتیم صفا!


برای نسل ما و بخصوص بچه های مبارز و مجاهد اصفهان، مهرماه سال شصت از سیاهترین و هولناکترین ایام چهل سال گذشته بود، هنگامی که دیو اختناق تنوره میکشید.

شیر در زنجیر

شیر همان شیر بُوَد گرچه به زنجیر بُوَد


در ورودی سالن ورزشگاه سرپوشیده دانشگاه اصفهان در سال ۱۳۵۸ و در شرایطی که همه جا صحبت از انقلاب و اسلام و امام بود، تابلویی با این بیت شعر به چشم میخورد: 
«شیر هم شیر بُوَد گرچه به زنجیر بُوَد»
شاید کمتر کسی میدانست که بانی نصب آن تابلو، محبوبترین کشتی گیر ملی پوش اصفهان در آن دوران یعنی هوشنگ منتظرالظهور بود و چه بسا خود هوشنگ هم نمیدانست که روزی همان شیر در زنجیر خواهد شد.

زندانیان دستگیری مجدد

زندانیان دستگیری مجدد!

در جریان کشتار بزرگ تابستان شصت و هفت در اصفهان، علاوه بر زندانیان حکم دار و مقاوم قدیمی، زندانیان «دستگیری مجدد» را هم که بیشترشان محکوم به حبس شده بودند، و حتی بچه های تازه دستگیر شده و زیر بازجویی را هم که هنوز جرم اثبات شده ایی نداشتند، فقط به اتهام ارتباط با تشکیلات مجاهدین، در مقابل «هیئت مرگ» قرار دادند و بیرحمانه درو کردند. حیرت انگیزتر آنکه تعدادی از زندانیان تازه آزاد شده و یا موقتآ به مرخصی رفته را هم بدون هیچ اتهام یا جرم مشخصی صرفآ بخاطر سابقه هواداری، دوباره احضار و دستگیر کردند و به مسلخ بردند.

«قتل عام» ۶۷ در اصفهان: رازها، مزارها، نام ها

«قتل عام» ۶۷ در اصفهان: رازها، مزارها، نام ها



چگونگی آغاز و پایان فاجعه، شروع ملاقاتها و اعلام گورها به خانواده ها، سنگ قبرها و راز مزارها، گورهای گمنام و اسرار آغشته به خون، نام ها و مزارهای کاروان ۶۷ اصفهان، سرنوشت تنها زندانی جان بدربرده از کشتار ۶۷ اصفهان، اعدام زندانی چپگرای خوزستانی در بحبوحه کشتار در زندان اصفهان، تصاویر زندانیان مجاهد قتل عام شده و عکس مزارهایشان و اسناد هولناکی از آرشیو داخلی گورستان... و حکایت همچنان باقیست!

«لاله های واژگون» ۶۷ از شهر گلها

«لاله های واژگون» ۶۷ از شهر گلها


این روایتی ست از زندگی کوتاه دو نوجوان فداکار و آزاده، دو مجاهد جانفشان و دو «لاله واژگون» که در زادگاه خانوادگیشان، شهر گلها «گلپایگان» جوانه زدند و هر کدام با خون دل سالیان باغبان های پرمهرشان روئیدند و به دشت انسانیت پا نهادند و تازه گل وجودشان در «بهار آزادی» در حال شکفتن بود که دیو پلید دوران، خمینی تبهکار از راه رسید... و از آن پس هیچ کشتزار و گلزاری در ایران زمین نبود که از گزند آن «نفرین مجسم» در امان بماند ... 

قرنطینه زندان، هتل اموات، کرونا

قرنطینه زندان دستگرد اصفهان، انفرادی «هتل اموات» و حالا کرونا!


بخاطر شرایط هولناک سلولهای انفرادی و محیط مادون انسانی آن زندان، بازجویان بیرحم اصفهان در سال شصت، آن زندان عجیب و ناشناخته را با تمسخر «هتل» می نامیدند و زندانیان زیربازجویی را تهدید میکردند که بزودی به «هتل» فرستاده میشوید تا بفهمید زندان یعنی چه!... و از آنجایی که در آن ایام بیشتر زندانیان اعزامی به این زندان مخفی، محکوم به مرگ میشدند و زنده برنمیگشتند، در بین بچه های زندان اصفهان از همان تابستان شصت، آنجا معروف به «هتل اموات» شد... جایی که با طنز گزنده ای به همدیگر میگفتیم: عمودی میروی و افقی برمیگردی!

چهار رفیق شفیق!

چهار رفیق شفیق!

هر چهار نفرشان، یکی عرب، یکی کُرد، یکی از استان مرکزی و دیگری از خطّه جنوب، همرزم و هم پرونده بودند و البته همگی شان هموطنانی بودند با شخصیتی استوار و آرمانهایی والا، و اتفاقآ به همین دلیل ملایان تبهکار بیشتر از سه سال آنان را در زیر تیغ و حکم اعدام معلق قرار دادند. 
آن چهار انسان شریف، و آن چهار رفیق شفیق، فداییان خلق: قادر جرار، علی اکبر مرادی، مجتبی محسنی و اسفندیار قاسمی نام داشتند که سرانجام در زندان اصفهان فدای خلق محبوبشان شدند... و این روایت من است از سرگذشت آن عزیزان همبند و یاران دردمند!

بیاد شقایق های دشت سوخته!

بیاد شقایق های دشت سوخته!

حتی در آن دوران و در هنگامه سوگواریها و مرثیه گورستانها و در شرایط هولناک بجامانده از آن سونامی مرگ، بازهم بطور حیرت انگیزی در آن «دشت سوخته» شقایق های عاشقی سربرآوردند که براستی مظهر رویندگی و بالندگی و نماد جانفشانی و مقاومت یک نسل برای آزادی بودند... و این حکایتی ست از سرگذشت تنی چند از آن شقایق های دشت سوخته!

مرغک هشیار و جوجه نافرمان

گفت با جوجه مرغکی هشیار - که ز پهلوی من مرو به کنار!

سالهاست که بناچار از مادرم دورم؛ واقعآ نمیدانم، شاید دیگر هرگز نتوانم او را ببینم، در آغوش بگیرم و ببوسم. ولی از همین جا به «مرغک هشیار» زندگیم که خیلی عاشق جوجه هایش بود میگویم: 
مادر عزیزم خیلی دوستت دارم، روزت مبارک، دلت شاد و لبت خندان باد!
پس هستی من ز هستی اوست – تا هستم و هست دارمش دوست 
ادامه مطلب

گزارش مستند کشتار هولناک ۶۷ در اصفهان

گزارش مستند کشتار هولناک ۶۷ در اصفهان

در جریان جنایت هولناک و «فاجعه ملی» کشتار تابستان ۶۷ عمامه به سرها و کلت به کمرها و طناب بدستان سنگ دل و تبهکار در شهر زیبا و خاطره انگیز اصفهان، به فرمان و فتوای دیو جماران، براستی جنگلی را بیابان کردند... 
اینک زیباترین صدا، در میهن من
آواز پرغرور مردان و زنانی است بی‌شکست که از دروازه مرگ می‌گذرند.
دلاورانی که پیش‌از مرگ آینده را زیسته‌اند.

تقدیم به بهتر از گل

تقدیم به بهتر از گل!

به محض اینکه خبر آزادی «مینا» را شنیدم مشتاقانه برای دیدارش راهی دیارش در تهران شدم، البته خودم یکسالی بود که از زندان آزاد شده بودم و اصفهان زندگی میکردم... روی کارت سبد گل زیبایی که به رسم شادباش هدیه بردم نوشتم:
«خیرمقدم - تقدیم به بهتر از گل، به امید بهار بزرگ و سراسر گل!»
اواخر بهار ۶۷ بود و او بعد از هفت سال زندان فقط چند روز بود که از «اوین» مخوف آمده بود، با همان پاکی و متانت و فروتنی بی همتای «دختران آفتاب» و یاران دربندش...
ادامه مطلب

نابود باد بنیاد بیداد!

نه عمامه سیاه، نه عمامه سفید - نابود باد بنیاد بیداد!

آیا واقعآ توهین و تحقیری بالاتر از این در حق یک ملت میتوان روا داشت که آنها را برای تعیین بالاترین مسئول اجرایی کشور، در موضع انتخاب بین دو جنایتکار و دو تبهکار نابکار قرار بدهند! 
دو آخوند بدنام و بدسابقه که تنها تفاوتشان آنست که یکی عمامه سیاه است و دیگری عمامه سفید! در حالیکه هر دو عملآ در هر شرارت و رذالت ضدملی و ضد مردمی، ۳۸ سال سیاه است دوشادوش و شانه به شانه هم، همراه با این «نظام بیداد» تا توانسته اند بر این کهن دیار تاخته اند و «همه با هم» خورده اند و برده اند و غارت کرده اندد و خراب کرده اند و سوزانده اند و کشته اند ... و تازه هنوز هم منتظر اقامه حکومت جهانی موعودشان هستند!

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد!

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد!

امروز هاشمی رفسنجانی هم مُرد. یکی از ارکان رژیم «فاشیسم مذهبی» که بقول خودشان «استوانه نظام» و «شناسنامه» انقلاب اسلامی لقب گرفته بود. توله طلبه دینکار و دغلکاری که پنجاه و پنج سال پیش وقتی تازه عبابدوش شده بود هرگز حتی در رویاهای حوزوی خودش هم، چنین قدرت و شوکت و هیبت و هیمنه ای را در خواب هم نمیدید. «آیت الله» بی ریش و بی ریشه ای که بر سر سفره بادآورده حکومت، بسرعت تبدیل به «ملیجک» دربار ولایت فقیه و خمینی تبهکار شد و بعدها خودش با تردستی، «ولی فقیه» بعدی یعنی خامنه ای را هم قالب کرد...
 ادامه مطلب

شما جنایتکارید!

شما جنایتکارید!

در این جلسه خصوصی آقای منتظری در حالیکه از آن جنایت کاملآ مخفی جمهوری اسلامی در آن زمان، با عبارت هولناک «قتل عام» یاد میکند، ضمن اعتراض شدید نسبت به کشتار هزاران «زندانی و اسیر» که قبلآ مشمول حکم زندان شده اند، اعضای کمیسیون مرگ و شخص حسینعلی نیّری را به چالش میگیرد و میگوید وقتی احکام قضایی قبلی خودتان را نقض میکنید و زندانیان را بدون اینکه فعالیت تازه ای کرده باشند اعدام میکنید معنی اش این است که «ما گُه خوردیم، همه دستگاه قضایی مان غلط کرده»...
 ادامه مطلب

یوسف های گم گشته و هرگز بازنگشته!

یوسف های گم گشته و هرگز بازنگشته!

خانواده هایی که با تحمل رنج سالیان، در جلوی درِ زندانها و بیدادگاهها، بی تاب و بی قرار در آرزوی بازگشت «پرستوهای مهاجر» به خانه و کاشانه خویش بودند و در پی عزیزان دُردانه خود به هر دری میزدند...  چه بسا بسیاری شان چشم انتظار و دلسوخته سر بر بالین مرگ نهادند در حالیکه تا آخرین دم حیات با خود و خدای خود زمزمه میکردند:
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور – کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
و این حکایتی است از سرگذشت و سرنوشت تنی چند از یاران و همبندان دلاورم از خیل بندیان زندان اصفهان... آن یوسف های گم گشته و هرگز بازنگشته!

سید فخر طاهری

سید فخر طاهری
کاروان سالارِ شهدای شصت و هفت در زندان اصفهان
روزهای اول در آن شلوغی و تراکم جمعیت بند، چشمان مضطرب و مشتاقم در پی دیدن معدود چهره های آشنا و دوستانی پرپر میزد که از بیدادگاه مرگ "آخوند مظاهری" حاکم شرع وقت دادگاه انقلاب اسلامی اصفهان، جان بدر برده بودند. با این وجود حضور یک فرد و یک چهره خاص در آن بند پر جنب و جوش بیشتر از همه برایم جلب توجه میکرد. گویا همه او را میشناختند و البته به لحاظ رفتاری و شخصیتی، موقعیت احترام برانگیزی در آن جمع ۲۰۰ نفره داشت. نام او "سید فخر طاهری" بود... و چقدر زود با هم دوست و برادر و صمیمی ترین رفیق شدیم...     
 ادامه مطلب
      

تانگوی اتمی اوباما با اونا!

تانگوی اتمی اوباما با اونا!

در قلمرو اقتصاد و در حیطه مناسبات و پیوندهای کنونی قدرتهای غربی و بخصوص در مواقع بروز بحرانهای کلان اقتصادی در جهان، مصطلح است که میگویند: اگر امریکا عطسه بکند اروپا تب میکند! حال در دنیای کنونی سیاست و در چهارچوب دیپلماسی «مماشات با ملایان» نیز باید گفت: اگر امریکا فقط چشمک بزند اروپا در پیش پای ملّاها غش میکند! 
          ادامه مطلب

نسل کُشی در سکوت

نسل کُشی در سکوت
مصاحبه تلویزیونی با فرخ حیدری

روایتی از درد و رنج هموطنان «بهایی» در زندان اصفهان طی سالهای سیاه دهه شصت و دوران حاکمیت خمینی تبهکار
بخشی از مجموعه مستند «نسل کُشی در سکوت» - پروژه تحقیقی از مستندساز تبعیدی شاپور دانشمند